آرمینآرمین، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

آرمین عشق مامان و بابا

سبز پوش شدن پسرم توی ماه محرم

پسرم، من و بابایی دختر عمو پسر عمو هستیم. مامان فریبا خیلی نگران سلامتی تو بود. نذر کرده بود که اگه تو سلامت به دنیا بیای توی ایام محرم به یاد علی اصغر(ع) لباس سبز ت نت کنه .ا ین هم حکایت سبز پوش شدنت بود.     ...
7 دی 1391

دندون در آوردن آرمین در سن 6 ماهگی

عزیزم شش ماهه بودی می خواستم با لیوان بهت آب بدم . لیوان رو که گذاشتم دم دهانت احساس کردم صدایی به گوشم رسید. خوب که گوش کردم دیدم صدای برخورد دندون با لیوانه . مامان فریبا رو صدا کردم با انگشت که لثه هاتو لمس کرد گفت دندون موشی های پسرم دراومده. عزیزم مبارکت باشه.   ...
7 دی 1391

راه رفتن پسرم

آرمینم ، یک ساله بودی دستت رو به مبلها می گرفتی و بلند می شدی یکی دو ماه بعدش هم شروع کردی به راه رفتن. وقتی می خواستی راه بری من دلم می لرزید که یه وقت نیفتی و جاییت زخم نشه. چکار کنم عزیزم مامانم دیگه می ترسم بلایی سرت بیاد.
7 دی 1391

تولد یک سالگی نازنینم

روز 16 آبان 1388 تولد آرمین گلم بود. برات یه کیک خوشکل گرفتیم و یه جشن کوچیک . زیاد شلوغ نبود. خودمون بودیم و خاله ها و دو تا از عمه های مامان و بابا. اینقدر ناز و خوشکل شده بودی عزیزم. مامان قربونت بره چند تا از عکس های تولدت رو برات میذارم. اول کیک تولدت بقیه عکس ها رو در ادامه مطلب ببینید.   زحمت تزئینات رو بابا اشکان کشیده. دستش درد نکنه.         مامان قربون اخمت بره.           یه عکس هم با ساغر و امیر (دختر خاله و پسر خاله) برات گذاشتم. ...
7 دی 1391

بدون عنوان

2 ماهی به پایان قرارداد خونمون باقی مونده بنا به دلایلی باید خونه رو عوض کنیم. بابایی هم مشغول جمع کردن خرابکاریهای شما از روی در و دیوار خونست. ضربه هایی که با چکش و آچار به دیوار اتاقت زدی.شما هم شدی وردست بابایی. هر کاری که می کنه شما هم باید انجام بدی. منم توی اینترنت مشغول چک کردن ایمیل و وبلاگ شما بودم. یه لحظه برگشتم دیدم پشت سرم نشستی روی اپن و برای خودت با تیز بر و دم باریک مشغولی. وحشت کردم وقتی تیز بر روی توی دستت دیدم . داشتی با تیزبر روی جعبه دستمال کاغذی می کشیدی. وسایل رو ازت گرفتم بردم توی اتاق پیش بابایی. صدام میزنی می گی بیا بذار سر جاش بابا دعوا می کنه . شیطون با من دعوا می کنه یا با شما که کارهای خطرناک می کنی؟  ...
7 دی 1391

بدون عنوان

  گل مامان روز 16 آبان تولدت بود اما چون وسط هفته بود نمی شد جشن تولدت رو بگیریم و قرار شد که روز جمعه برات تولد بگیریم. اما برات یه کیک درست کردم و رفتیم خونه بابا علی دور هم یه جشن کوچولو گرفتیم.     ...
7 دی 1391

16آبان 90 تولد سه سالگی آرمین

سلام مامانی. امروز 17 آبانه . منو ببخش که دیروز نتونستم بیام برات مطلب بنویسم. روز عید قربان یعنی 16 آبان تولدت بود. ما شب قبلش برات جشن گرفتیم و همه فامیل رو دعوت کردیم. من از صبح سر کار بودم و تا از کار اومدم مشغول تدارکات جشن تولدت شدم. حسابی خسته شدم . برای همین نتونستم دیروز که روز تولدت بود برات مطلب بنویسم. به هر حال مامانی رو ببخش که با یک روز تاخیر اومدم ولی در عوض عکس های تولدت رو برات می گذارم. اول از عکس کیک و تزئینات شروع می کنم. مامان قربونت برم آخه چرا از کیک تولدت می ترسیدی. یعنی اینقدر وحشتناک بود؟ نه شمع تولدت رو فوت کردی و نه کیک رو بریدی.   اینجا هم یکسری از تزئینات تولد که بابا اشکان و خاله یلدا زحمتش ...
7 دی 1391

بدون عنوان

کیک تولد باب اسفنجی   یه سری از تزئینات تولد آرمین گلی       خوراکیها دسر:ژله و دسر شکلاتی البته ژله زیاد خوب نشد چون جنس ژله خوب نبود مارکش خارجی بود و خیلی شل شد برای همین تا از ظرف آوردم بیرون وا رفت. برای شام هم سوفله سیب زمینی و گوشت چرخ کرده و زرشک پلو با مرغ  درست کردم که فرصت نشد عکس بگیرم. این هم بقیه خوراکیها سالاد لبو و سالاد ماکارونی که از سالاد ماکارونی هم عکس نگرفتم. هدیه مامان و بابا آرمین و دختر خاله ساغر امسال خیلی ذوق تولدت رو کردی خیلی به باب اسفنجی علاقه داری. هر مهمونی...
7 دی 1391
1